×××
اين داستان مشهور نوشته ي مهابهارات است و نويسندگان زيادي اين ماجرا را داستان سرايي كردند.
نمايش نامه ي آن كه توسط ”كاليداسا“ نوشته شده،بهترين و محبوبترين نقلي است كه از اين داستان شده.
×××
حكيم ”ويشوا ميترا“ پادشاهي دلاور زاده شد.
او طريق زندگي زاهدانه را انتخاب كرد و خود را متعهد ِ
به رياضت هاي سخت كرد.
اين تغيير رفتار او به طرز جالبي اتفاق افتاد.
او هنگامي كه براي شكار در سفر بود،به طور اتفاقي حكيم ”واسيشتا“،كه زندگي زاهدانه اي را در جنگل مي گذراند،ملاقات كرد.
وقتي كه پادشاه و خدم و حشم كثيرش بي خبر و سرزده به خانه ي حكيم رفتند،حكيم آنها را به غذا دعوت كرد و اين كارش پادشاه را تحت تاثير قرار داد.
واسيشتا گاوي آسماني و مقدس داشت كه نامش ”كامادهنو“ بود.اين گاو ميتوانست هر آرزويي كه واسيشتا داشت را برآورده كند.”كامادهنو“ براي شادي جشن غذاهاي شگفت آور و شراب توليد كرد.پادشاه شيفته ي اين گاو الهي شد.و تصميم گرفت كه آن را براي خودش داشته باشد.
يك زاهد به چه جراتي همچين هديه ي ارزشمندي دارد،در حالي كه من ندارم؟
واسيشتا تقريبا مودبانه اين خواسته ي او را رد كرد.
و وقتي ويشواميترا ميخواست كه گاو را به زور ببرد،گاو سربازاني از بدن خودش توليد كرد و سپاه پادشاه را به هم پيچيد.
همه ي قدرت شاه به عنوان يك حاكم در مقايسه با قدرت ِ زاهد ،كه با عبادت و تفكر به دست آورده بود،هيچ بود.
ويشواميترا كه هرگز شكست را قبول نميكرد به جستجوي اين رفت كه زاهدي شود با قدرتي برتر از واسيشيتا.كسي كه از او بيزار بود.
...
ادامه دارد