HOME :: ABOUT :: ARCHIVE :: DISCUSSION  :: ENGLISH
          ديدار با خود       

DYDAR



   

شـا كو نتــالا

پرده دوم
راز

قسمت 11
(دلقك وارد ميشود)

دلقك (آه ميكشد):لعنت!لعنت!لعنت!از دوستي با اين شاه ِ اهل ِ شكار خسته ام.
”يه گوزن انجاست!“ شليك ميكند،”يه گراز انجاست!“
و تعقيب و گريز در ظهر تابستان در ميانه جنگل،جايي كه سايه ها،اندك اند و از هم دور ادامه دارد.
از آب ِ گرم و بد بوي جوبيارهاي كوه،كه طعم ِ برگ هاي كثيف را گرفته مي نوشيم.
به ندرت گوشت نيم پخته اي ميخوريم.فيل ها و اسب ها چنان سر و صدايي ميكنند كه حتي در شب هم نميتوانم آسوده باشم.
بعد،شكارچيان و تعقيب كنندگان پرندگان،-لعنت بر آنها!-صبح زود از خواب بيدارم ميكنند.
وقتي به سمت جنگل حركت ميكنند،غوغا هاي گوش خراش ايجاد ميكنند.
با اين همه ،اين همه ي فلاكت ما نيست.
زخم جديدي بر روي زخم هاي قبلي به وجود آمده.ما را تنها گذاشته و خود به شكار گوزن رفته.و آنجا،در بيشه عزلت نشيني،ميگويند كه ...اي خدا!! اي خدا!!... ميگويند كه دختر زاهدي به اسم شاكونتالا را پيدا كرده.
از آ‎ن پس به فكر رفتن به شهر نيست.من هر شب تا دير وقت بيدار مي مانم و به اين فكر ميكنم.چه كار از دستم ساخته است؟

خيلي خوب،دوستم را ميبينم كه جامه بر تن كرده و خود را پيراسته.
( قدم برميدارد و به اطراف نگاهي مياندازد)
آهاي!آهان،آمد.با كماني كه در دستش ، و دختري در قلبش!
حلقه اي از گل هاي وحشي درست كرده.
وانمود ميكنم كه از همه ناراحتم.شايد اينطور بتوانم مرخصي ايي بگيرم.
(بلند ميشود،به چوب بلندش تكيه مي كند.شاه همانطور كه شرح داده شد وارد ميشود.)

شاه(با خود):
اگر چه به محبوبم دست نيافتم،
اما به نظر ميرسيد كه مرا دوست دارد،و من دلم روشن است؛
اگرچه عشق قبل از اينكه شادي آغاز شود،پس زده ميشود،
حتي اشتياقي معمولي هم به تنهايي مايه دل خوشي است.

(تبسمي مي كند)
اينچنين يك عاشق خود را ميفريبد.و احساسات معشوقش را آنطور كه خود ميخواهد قضاوت ميكند.
نگاه او محبت اميز بود؛اما نه به خاطر من!
گام هايش آهسته بود ؛اما نه براي دلبري!كه به خاطر علف ها!
سخنش با دوستش كه او را از رفتن باز داشته بود كوتاه بود.

عشق اين چنين چيز ها را خود خواهانه تفسير مي كند!

دلقك(مانند قبل ايستاده):بسيار خوب،شاه،من نميتوانم دستم را بجنبانم،فقط ميتوانم با صدايم با تو احوال پرسي كنم.

شاه(نگاه ميكند و ميخندد)چه چيز تو را چلاق كرده؟!
دلقك:عالي است!تو به چشم يك مرد ضربه اي ميزني،و بعد از او مي پرسي چرا گريه مي كند.
شاه:نميفهمم چه مي گويي.رك و ساده بگو.
دلقك:وقتي كه يك ني مانند گوژپشتي خم ميشود،تو ني را مقصر ميداني يا جريان آب را؟
شاه:البته كه، جريان آب.
دلقك:و تو بايد حود را مقصر ِ مصيبت هاي من بداني.
شاه:چگونه؟
دلقك:ناديده گرفتن وظايف سلطنتي تان،اينچنين كار خطيري،
و زندگي در جنگل،خطاست!
...اما گفتن چه سودي دارد؟

من اينجا هستم،يك برهمن،و تمام مفصل هايم از اين تعقيب هاي جاودانه به دنبال حيوانات وحشي،به لرزه در امده.به خاطر اين است كه نميتوانم حركت كنم.
لطفا به من رحم كنيد.اجازه بدهيد براي يك روز هم كه شده استراحت كنيم.
شاه(با خود):او اين را مي گويد.من هم همينطور؛وقتي دختر كانوا را به ياد مي اورم،تمايل ِ اندكي براي تعقيب و شكار دارم.
زيرا كه
كمان به نوك ِ تير چسيبده،
و اكنون نميتوانم كمان را
به طرف آهواني كه نگاه هاي مهربان
خود را با دوستانشان قسمت مي كنند،
خم كنم.

دلقك(به شاه چشم دوخته):منظوري بيش از ان چه كه بر زبان مي اورد دارد.احتمالا بايد بروم در جنگل گريه كنم.

شاه(لبخند ميزند)مقصودم چه چيزي بيش از اين ميتواند باشد؟
داشتم فكر ميكردم كه بايد پيشنهاد دوستم را بپذيرم.

دلقك(با شادي):عمرتان جاويد باد!
شاه:صبر كن.دستورم را بشنو.
دلقك :بله،قربان؟
شاه:وقتي استراحت كردي،بايد در كاري ديگر مشاورم باشي-يك كار ساده.
دلقك:براي خوردن شيريني؟!
شاه:در خلوت با تو خواهم گفت.
دلقك:استدعا دارم كه امر به آسودگي من دهيد.
...


مترجم : Hoda  ::  پيوند



 

 
Enter your email address below to subscribe to DYDAR!


powered by Bloglet
 
 
You may use any part presented herein for non-commercial  purposes ONLY, 
on the condition  of giving  link to:         "http://www.geocities.com/iran_story/
To publish any part of the weblog in magazines, newspapers etc, is forbidden.
The Best view: 800*600 -  ie5      Designer: Mohammad       Powered by: Blogger