HOME :: ABOUT :: ARCHIVE :: DISCUSSION  :: ENGLISH
          ديدار با خود       

DYDAR



   

شاكونتالا
قسمت ششم

شاكونتالا:( به جلو نگاه مي كند).
دختر ها!آن درخت انبه سعي دارد با شاخه هايش ،كه در باد مثل انگشتاني تكان ميخورند، چيزي به من بگويد.
بايد بروم و ببينمش...
پريموادا:شاكونتالا ،يه لحظه همان جايي كه هستي بايست.
شاكونتالا:چرا؟
پرياموادا:وقتي انجا مي ايستي،به نظرم مي آيد كه درخت تاكي به درخت انبه چسبيده!
شاكونتالا‌‌:حالا فهميدم چرا بهت ميگن چاپلوس!

شاه:اما چاپلوسي اش درسته،
بازوانش شاخه هاي ترد و نازكي ست؛
لبانش شكوفه هايي قرمز و گرم ست.
جواني افسونگر به زيبايي
در سيمايش گل مي دهد.


آنوسويا :وااي شاكونتالا!درخت اقاقيا كه تو اسمش را نور بيشه گذاشتي اينجاست...او درخت انبه را به عنوان شوهرش انتخاب كرده!

شاكونتالا:(نزديك ميشود و با شادي به آن نگاه مي كند)
چه جفت زيبايي مي شوند...اقاقيا جواني خود را با گل هاي شادابش نشان ميدهد؛و درخت انبه قدرتش را در ميوه هاي رسيده اش .
(او مي ايستد و به آن ها چشم ميدوزد)

پريموادا:(لبخند ميزند)،آنوسويا،ميداني چرا شاكونتالا اينقدر از نور بيشه نگهداري ميكند؟
آنوسويا :نه، چرا؟
پريموادا: به اين فكر ميكند كه چه طور نور بيشه چنين درخت خوبي پيدا كرده،و آرزو ميكند كه خودش با يك عاشق خيلي خوب ديدار كند!
شاكونتالا:اين چيزيست كه تو براي خودت مي خواهي!
(و ضربه ي ارامي به اب پاش او ميزند.)
انوسويا: نگاه كن، شاكونتالا!ان پيچك بهاري كه پدر كانوا آن را مثل تو با دست هاي خودش پرورش داد را، فراموش كردي.
شاكونتالا :من خودم را هم به زودي فراموش خواهم كرد.(او به سمت پيچك ميرود و با شادي به آن نگاه ميكند.)
شگفت آور است!...پريموادا چيز جالبي دارم كه نشانت دهم.

پريموادا :چي شده،عزيزم؟
شاكونتالا :فصل بهار تمام شده،اما پيچك بهاري تا پايين ريشه هايش
پر از شكوفه شده.
دو دوست به سمتش ميدوند:واقعا؟
شاكونتالا:البته،نمي بيني؟
پريموادا:(با شادي به آن چشم ميدوزد)و من خبر خوش ايندي برايت دارم؛تو به زودي ازدواج خواهي كرد...
شاكونتالا (با كج خلقي ):خودت هم خوب ميدوني كه اين آرزوي خودته.
پريموادا:من اذيتت نميكنم.واقعااز پدر كانوا شنيده ام كه مي گفت اين درخت تاك گلدار نشانه اي است از آمدن خوشبختي برايت.
انوسويا:پريموادا،پس به همين خاطر هست كه شاكونتالا،محصول بهار را خيلي عاشقانه آب ميدهد!
شاكونتالا :اين خواهر من است.جرا نبايد بهش آب بدهم؟
(ضربه اي به اب پاشش ميزند)

شاه:آيا ميتوانم اميدوار باشم كه او دختر زاهد است با مادري از نژادي ديگر؟
اما بايد كه اينطور باشد؛
حتم دارم كه او ميتواند عروس يك جنگجوي دلاور بشود؛
و گر جز اين باشد،پس چرا اين هوس در يك ذهن پاك افتاده؟

وقتي كه خرد ما را كور و تنها وا مي گذارد
اين جوش و خروش يك قلب پاك است كه
درست و نادرست را در ميابد.

به زودي حقيقت را به تمامي در خواهم يافت.

شاكونتالا(باآشفتگي):وااي..وااي!يك زنبور درخت اقاقيا
را رها كرده و به سمت صورت من پرواز ميكند!
(دختر از دست زنبور عصباني است)

شاه: همان طور كه زنبور به دورش مي چرخد،
چشمان افسونگرش به سرعت مي چرخند
تا پرواز او را ببينند.
امروز تمرين عشوه گري و نگاه هاي گذرا ميكند
اما نه از روي عشق كه از روي هراس!

(با حسادت)

اي زنبور مشتاق!
سهل و اسان از پلك هاي لرزانش به گونه اش پر مي زني؛
به آرامي به دور گونه اش وز وز مي كني،
و در گوشش زمزمه مي كني
گويي به دنبال راز هايي مي گردي تا آنها را بر ملا كني!

در حالي كه دستانش از اين سو و آن سو به تو ضربه ميزند،
تو بوسه اي مي دزدي.
عشق به پايان رسيد اي زنبور عسل!


من هيچ چيز به جز نامش نمي دانم
نه طبقه اجتماعي اش را و نه حتي اهليتش را؛
اي رقيب من ،او را بگير.

شاكونتالا‌ :اي واي دختر ها!مرا از دست اين زنبور وحشتناك نجات دهيد!
دو دوست (مي خندند):ما كه هستيم كه تو را نجات دهيم؟
دوشيانتا را صدا بزن!كه بيشه هاي زاهد تحت حفاظت اوست.

شاه:فرصت خوبي است تا خود را نشان بدهم.(خود را بر انداز مي كند،با خود مي گويد)
نه ،آنها مي فهمند كه من پادشاه هستم.ترجيح ميدهم مثل يك مهمان وارد شوم.
....


مترجم : Hoda  ::  پيوند



 

 
Enter your email address below to subscribe to DYDAR!


powered by Bloglet
 
 
You may use any part presented herein for non-commercial  purposes ONLY, 
on the condition  of giving  link to:         "http://www.geocities.com/iran_story/
To publish any part of the weblog in magazines, newspapers etc, is forbidden.
The Best view: 800*600 -  ie5      Designer: Mohammad       Powered by: Blogger