شاكونتالا
قسمت پنجم
...
اهــان!اين ها دختران زاهد هستند،با كوزه هاي آبي كه حملش براي انها سنگين است.
دارند به اين سمت مي آيند تا به نهال ها آب دهند...دلربا هستند!
دختران شهر،با همه ي تلاشي كه مي كنند
به نظر اين چنان خوب و شيرين نمي ايند
شكوفه هاي باغ ما در برابر
اين گل هاي نو نهال جنگل
خود را تسليم ميكنند.
من به سايه بر ميگردم و منتظر انها ميشوم.
( او مي ايستد و به انها چشم ميدوزد.شاكونتالا و دو دوستش وارد ميشوند.)
دوست اول.عزيزم،به نظرم مياد كه پدر كانوا بيشتر از اينكه از تو مراقبت كند از درختان گوشه تنهايي اش مراقبت ميكند!
تو مثل يك گل ياسمن ظريفي،با اين حال او به تو ميگويد كه چاله هاي اطراف درختان را پر كني.
شاكونتالا:اوه نه،اين دستور پدر كانوا نيست،من خودم را مثل خواهر واقعي انها ميدانم.
(دختر به درختان آب ميدهد)
پري ياموادا:شاكونتالا،ما به درختاني كه در تابستان گل ميدهند آب داديم.حالا بيا به آنهايي كه زمان گل دادنشان گذشته آب بدهيم.اين كار بهتريست،ما نبايد براي گرفتن پاداش كار كنيم.
شاكونتلا:چه عقيده زيبايي(و چنان ميكند)
شاه(با خود ميگويد):و اين دختر،شاكونتالا،دختر كانوا ست.
(با تعجب)آن پدر خوب،كار اشتباهي كرده كه به تن او خرقه زاهدان را پوشانده.
حكيمي كه دلربايي بي آلايش اين دختر را
با درد و حزن زاهدان،
به زير يوغ بندگي كشانده،
مانند اين مي ماند كه سعي دارد،
درخت قوي و محكم تاك را
با برگ هاي نرم نيلوفر آبي ببرد!
بسيار خوب من به پشت درخت ميروم تا ببينم كه او چگونه با دوستانش رفتار ميكند.
(خود را پنهان ميكند)
شاكونتالا:واي آنوسويا! پريموادا انقدر اين خرقه را محكم بسته كه ازارم ميدهد.لطفا شل اش كن.
(آنوسويا چنان ميكند)
پريموادا(ميخندد):بهتر بود از ترد و نازك بودن خودت گله ميكردي!
شاه:كاملا درست ميگويد.
اين خرقه
كه بر روي شانه هايش پيچيده،
زيبايي اش را پنهان ساخته
مثل وقتي كه گلي در ميان
برگهاي زرد و رنگ پريده پاييزي
پنهان شده
و نيمي از جذابيتش از دست رفته.
با وصف اين،در حقيقت اين خرقه خدشه اي به زيبايي او وارد نساخته.بلكه مانند زينتي اضافه شده بر اوست.
جامه ي معمولي
بر زيبايي كه افسون ميكند،
مي تابد.
نيلوفر آبي در ميان گياهان ابي كدر
دلفريب ترست.
ماه با فر و شكوه افزونش
با وجود نقطه ي تاريك خود مي درخشد.
در ميان اين خرقه،
بيشتر از زنان باريك و ظريف
دلربايي مي كند.