HOME :: ABOUT :: ARCHIVE :: DISCUSSION  :: ENGLISH
          ديدار با خود       

DYDAR



   

داستان فرشته قسمت سوم:
شب كاملا آرامي بود.آنها درآن شهر بزرگ ماندند.
و به طرف كوچه ي باريكي پرواز كردند.
جايي كه انبوهي از پوشال و كاه ،خاكستر وخاكروبه جمع شده بود
آنجا تكه هاي بشقاب ، خرده هاي گچ ،لباس هاي مندرس و كهنه و كلاه هاي قديمي ريخته بود
و همه اين چيزها منظره كوچه را به هم زده بود...
و فرشته از ميان همه ي اين چيزهاي آشفته به تكه هايي از يك گلدان شكسته
و تكه كلوخي كه از آن بيرون افتاده بود، اشاره كرد.كلوخ با ريشه هاي قوي يك
گل صحرايي خشك شده نگه داشته شده بود، كه هيچ استفاده اي نداشت و براي همين
دور انداخته شده بود.
فرشته گفت: ” آن را با خودمان مي بريم. علتش را همان طور كه به پيش ميرويم برايت مي گويم.“
’آن پايين در كوچه باريك ، در زير زميني ،پسر بيمار و فقيري زندگي ميكرد.او از كودكي عليل بود.
فقط وقتي حالش خيلي خوب بود، ميتوانست با تكيه بر چوب دستي اش چند بار بالا وپايين اتاق برود...
اين حد اكثر كاري بود كه او ميتوانست انجام دهد.
براي چند روزي در تابستان اشعه هاي خورشيد به درون زيرزمين رخنه ميكردند.
و وقتي پسر كوچك آنجا در زير تابش خورشيد مي نشست ، در حالي كه دستش را جلوي صورتش مي گرفت و به خوني كه در انگشتانش جاري بود،نگاه مي كرد، مي گفت:” آره، امروز او بيرون آمده!“
او جنگل را با زيبايي سبز بهاريش مي شناخت ،تنها به اين خاطر كه پسر كوچك همسايه ،اولين شاخه ي سبز يك درخت آلش را برايش آورده بود و او آن را بالاي سرش مي گرفت و خود را در روياهايش در جنگلي از درختان آلش مي ديد. جايي كه خورشيد مي درخشيد و پرندگان اواز مي خواندند...
در يك روز بهاري پسر همسايه برايش گلهاي صحرايي آورد.كه اتفاقا يكي از گل ها با ريشه بود.
بنابراين در يك گلدان كنار تخت نزديك پنجره كاشته شد.
و گل رشد كرد، شاخه هاي جديدي داد و هر سال گل هاي تازه اي...
ادامه دارد


مترجم : Hoda  ::  پيوند



 

 
Enter your email address below to subscribe to DYDAR!


powered by Bloglet
 
 
You may use any part presented herein for non-commercial  purposes ONLY, 
on the condition  of giving  link to:         "http://www.geocities.com/iran_story/
To publish any part of the weblog in magazines, newspapers etc, is forbidden.
The Best view: 800*600 -  ie5      Designer: Mohammad       Powered by: Blogger