داستان فرشته قسمت دوم
فرشته همان طور كه كودكي مرده را به بالا ، به سوي بهشت حمل مي كرد
گفت: ” نگاه كن “
كودك صدايش را شنيد، مثل اين كه در يك رويا بود ...
انها از بالاي مكانهايي كه كودك بازي مي كرد، پرواز كردند
و به ميان باغ هايي با گل هاي زيبا آمدند
فرشته پرسيد:
ـكداميك از اين ها را بايد با خود ببريم تا در بهشت بكاريم؟
ان جا نزديك ان ها يك بوته ي زيبا و باريك گل رز ايستاده بود.
اما دستي نا بكار ساقه اش را شكسته بود،
و به همين خاطر همه غنچه هاي نيمه بازش پژمرده شده
و در اطراف اويزان بودند.كودك گفت:
” گل بيچاره! اين را بردار، ممكن است در انجا گل بدهد و رشد كند“
فرشته ان را برداشت و كودك را بوسيد.
انها تعدادي از گل هاي پر پشت را چيدند
همچنين بنفشه وحشي و گل الاله ي تحقير شده راهم با خود بردند.
كودك گفت :”حالا ما گلهايي داريم“
فرشته سرش را از روي تصديق تكان داد.
ولي به سوي بهشت پروازنكرد....