لباس جديد امپراتورـ بخش اول-هانس كريستين اندرسون-
سالها پيش ،امپراتوري زندگي مي كرد كه خيلي علاقه مند به
لباس هاي مجلل و با شكوه بود و همه پولش را در اين راه خرج مي كرد.
او نه به سرباز هايش اهميت مي داد و نه به تئاترها،تنها چيزي كه
دوست داشت اين يود كه بيرون برود و لباس هاي جديدش را نشان بدهد.
او براي هر ساعت از روزش يك لباس داشت.
و همون طوري كه هميشه در مورد يك پادشاه ميگن”او در شورا است،”
انها هميشه در مورد او ميگفتند: ” او در اتاق پرو است!”
هر روز غريبه هاي زيادي به ان شهر مي آمدند،
يك روز دو آدم دغل باز به شهر امدند.و خودشان را بافنده معرفي كردند،
و گفتند كه ميتوانند عالي ترين پارچه اي را ببافند كه هيچ كس نمي تواند تصور بكند.
نه تنها رنگ و طرح ان بي اندازه زيبا است بلكه لباسي كه از ان پارچه ساخته مي شود
خاصيت عجيبي دارد، هر كسي كه در مقام و شغل خودش نا مناسب است
و يا كودن و نفهم است، نمي تواند ان را ببيند.
پاشاه با خودش فكر كرد:” ان لباس ها خيلي حياتي هستن...
اگر من انها را بپوشم،ميتونم بفهمم كه چه اشخاصي براي مقام خودشون مناسب نيستند،
و يا باهوش ها را از كودن ها بشناسم
آره، اون پارچه بايد فورا براي من بافته بشه...“
ادامه دارد