و اما
اگر عشق او را رنجور كند،
او را كه چشمان درشتش مرا ديوانه كرده،
من بي هراس به (درد ِ هجران ِ) او خوش آمد مي گويم،
اگرچه دائما بر من زخم زند.
آآآه ،اي خداوند قدرتمند! آيا بعد از چنان سرخوردگي ايي رحمت خود را شامل حالم نخواهي كرد؟
انگاه كه كوچك بودم،
تو را با لطافتي بي پايان،
گرامي داشتم،
بيهوده كمانت را خم مي كني،
تير هاي تو بر من مي افتد.
علاقه ي من به تو مرا به اين مخمصه كشانده
و درست هم به كارم آمده.
من آن قدرت شيطاني را رانده ام، و زاهدان مرا مرخص كرده اند
حالا بايد به كجا بروم تا اين خستگي را از تن به در كنم؟
(آه مي كشد)
آسايشي براي من نيست ،جز در ديدن كسي كه دوستش دارم.
(به اطراف مي نگرد.)
او اغلب اين ساعات گرم نيمروز را با دوستانش در تاكستان
ساحل ماليني مي گذراند. به آنجا خواهم رفت.
(راه ميرود و به اطراف نگاهي مي اندازد)
مطمئن هستم كه آن دوشيزه ي نازك اندام به تازگي از ميان اين
درختان جوان عبور كرده.
زيرا كه ساقه ي گل هايي كه چيده، هنوز التيام نيافته.
و شيره شاخه ي گل از آنجايي كه بريده شده ،هنوز سفت نشده.
(نسيمي مهيج را حس مي كند.)
اينجا مكان دلپذيري است، با آن نسيمي كه از ميان ِ درختان مي گذرد.
رايحه ي نيلوفر آبي كه با خود
قطراتي از رود را حمل مي كند
خنكاي خود را به اعضاي ملتهبم،
كه تب عشق آنها را به تسخير خود در آورده،
مي دهد و
خوش آمدم ميگويد.
(او زمين را مي نگرد)
آه ، شاكونتالا بايد در اين باغ ني باشد
زيرا كه جاي پا ي تازه ي او در شن سفيد در گاه ديده مي شود
انگشت شصت پايش طرح اندكي بر شن ها ساخته
و پاشنه اش طرحي عميق و واضح.
من ميان بوته ها پنهان خواهم شد. و ميبينم چه روي مي دهد.
(او با شادي چنين مي كند.)
آه چشمانم بهشت خود را يافتند! محبوب انديشه هاي من اينجاست.
بر روي نيمكت سنگي نشسته، و همراه دو دوستش است. آنچه را كه به هم مي گويند خواهم شنيد.
(او مي ايستد و خيره مي شود. شاكونتالا و دو دوستش وارد مي شوند)