HOME :: ABOUT :: ARCHIVE :: DISCUSSION  :: ENGLISH
          ديدار با خود       

DYDAR


شاکونتالا


   

قسمت بیست و یکم

شاه (او را می بیند. با شادی). ملکه ی زندگی ام! به همان زودی که شروع به شکایت کردم، سرنوشت مهربانی اش را به من ثابت کرد.

آن هنگام که پرنده ی تشنه با گلوی خشک
زبان به شکوه گشود
طولی نکشید که ابر ها در آسمان به جنبش در آمدند
و جویبار باران را به سویش فرستادند

شاکونتالا: (مقابل شاه ایستاده). وقتی داشتم دور می شدم، یادم آمد که این دستبند از بازوی ام افتاده، و من برای آن برگشته ام.
به نظر می رسید که قلبم می گوید شما آن را برداشته اید. لطفا آن را به من بر گردانید، و گرنه راز من و خودتان را برای زاهدان آشکار می گردانید.

شاه: به یک شرط آن را پس می دهم.
شاکونتالا: چه شرطی؟
شاه: این که خودم آن را سر جایش بگذارم.
شاکونتالا: (با خود) چه می توانم بکنم؟

(او نزدیک میشود)
شاه: اجازه بدهید روی این نیمکت سنگی بنشینیم. ( انها به سوی نیمکت میروند و می نشینند.)

شاه (دست شاکونتالا را می گیرد). آه!

آن هنگام که خشم شیوا درخت عشق را
در آتشی خاموش نشدنی، سوزانید
آیا سرنوشت آسمانی شاخه ای را
برای شاد کردن ِ دل من باقی گذاشت؟


شاکونتالا: سریع تر جانم، سریع تر.

شاه ( با شادی با خود) : حالا راضی ام. او با من مثل یک زن که با شوهرش سخن می گوید، صحبت می کند.
(بلند): شاکونتالای زیبا، گیره ی دستبند خیلی محکم نیست. اجازه می دهید آن را طور دیگری ببندم؟

شاکونتالا: (لبخند می زند.) اگر مایلید.
شاه: ( با زیرکی بستن را به تاخیر می اندازد.) : نگاه کن، دختر زیبای من!

دستبند نیلوفری
به سان ِ ماه نو در شب ِ تیره
می درخشد
گویا این (دستبند) همان ماه بوده
که شاخ هایش را به هم وصل کرده
و آسمان را ترک گفته
به این باور که بازوی دوست داشتنی ات
بیشتر از آسمان دلربایی اش را افزایش می دهد.


شاکونتالا: من نمیتوانم ببینم. گرده ی نیلوفر های روی گوشم داخل چشمم رفته است.

شاه: ( لبخند زنان) اجازه می دهید آنها را با دمیدن پاک کنم؟

شاکونتالا: دوست ندارم مایه شرمندگی باشم. اما چرا نباید به شما اعتماد کنم؟

شاه: اینطور فکر نکنید. یک پیشکار جدید از فرمان ها تخلف نمی کند.

شاکونتالا: این ادب و مهربانی اغراق آمیزتان است که مرا می ترساند.

شاه (با خود): نباید رشته ی این بردگی شیرین را بگسلم.
( او سعی میکند صورت دختر را به سمت خودش بگرداند. شاکونتالا کمی مقاومت می کند، سپس تسلیم می شود.)

شاه: اوه، دختر افسون گر ِمن ، از من نترس.
( شاکونتالا نگاهی سریع به او می کند، سپس به پایین می نگرد. شاه صورت دختر را بلند می کند.با خود می گوید.)

لب های شیرین لرزانش
با طلب پاکش
روحم را به چشیدن
جذبه ی لذت بخشش
می کشاند

شاکونتالا : به نظر می آید که در برآوردن قولتان کوتاهی می کنید،جانم.

شاه: نیلوفر های بالای گوش تان خیلی به چشم شما نزدیک است و آنقدر شبیه آن است که من گیج شده ام.

( او به آرامی به چشم دختر می دمد.)

شاکونتالا: ممنون. حالا می توانم به خوبی ببینم. اما اگر لطف و مهربانی شما را جبران نکنم شرمنده می شوم.

شاه: چه چیز بیشتری میتوانم درخواست کنم؟

بایستی برایم کافی باشد
که به دور چهره ی خوشبویت بگردم
آیا زنبورانی که به دور نیلوفران می گردند
خشنود به عطر و زیبایی آن نیستند؟

شاکونتالا: اما اگر او (شاه) راضی نباشد، چه می کند؟

شاه: این! این! ( او صورت دختر را به سمت خود می کشد.)

...


مترجم : Hoda  ::  پيوند



 

 
Enter your email address below to subscribe to DYDAR!


powered by Bloglet
 
 
You may use any part presented herein for non-commercial  purposes ONLY, 
on the condition  of giving  link to:         "http://www.geocities.com/iran_story/
To publish any part of the weblog in magazines, newspapers etc, is forbidden.
The Best view: 800*600 -  ie5      Designer: Mohammad       Powered by: Blogger