HOME :: ABOUT :: ARCHIVE :: DISCUSSION  :: ENGLISH
          ديدار با خود       

DYDAR


شاکونتالا


   

قسمت بیست و دوم


صدایی از پشت صحنه: آی مرغابی وحشی یارت را بدرود بگو ... شب نزدیک است.

شاکونتالا: ( با آشفتگی گوش می دهد ) : اوه خدای من، این مادر گا ئو تامی است. به جستجوی من آمده.
لطفا میان شاخه ها پنهان شو. ( شاه خود را پنهان می کند. گائوتامی با کاسه ای در دست وارد می شود.)

( او شاکونتالا را می بیند و کمکش می کند تا بر خیزد.)

گائوتامی: این آب مقدس است دخترم.
این اندازه بیماری و تنهای تنها اینجا با خدایان مانده ای؟

شاکونتالا : همین چند لحظه پیش بود که آنوسویا و پریموادا به سمت رود رفتند.

گائوتامی ( آب مقدس را به شاکونتالا می پاشد.) : ان شاالله که زندگی شاد و طولانی داشته باشی.
آیا تبت قطع شده ؟ ( او را لمس می کند.)

شاکونتالا: فرق کرده ام، مادر.

گائوتامی : خورشید در حال غروب است. بیا به کلبه برویم.

شاکونتالا ( با سستی بلند می شود. با خودش.) آه عشق من، آن زمان که خواسته ات داشت به انجام می رسید، تاخیر کردی.
حالا ببین چه کرده ای تو.
( او قدمی بر می دارد ، سپس به اطراف می چرخد. بلند.)

آهای سایبانی که دردم را کاستی ، تو را بدرود می گویم تا ساعت خوش دیگری.

( شاکونتالا و مادر گائوتامی خارج می شوند.)

شاه ( آه می کشد و جلو می آید.) جاده خوشبختی با موانع پوشیده شده است.

چهره اش که با مژگانی نرم
و پلک هایی لرزان آراسته شده
در ذهن بر جا می ماند.
آن لب های شیرین که با انگشتانش محافظت شده بود
آن سر که بر روی شانه افتاده بود

چرا من کمی جسورتر نبودم؟

حالا به کجا باید بروم؟ بگذار لحظه ای در این سایبان که محبوبم آرامیده بود، بمانم.
( او به اطراف می نگرد.)

آن بستر نیلوفری که
بدنش در آن آرمیده بود
آن زنجیر، که از بازویش افتاده بود و گم شده بود
آن نامه ی عاشقانه روی برگ نیلوفر
که با ناخن او حک شده بود
...این ها اندوه پریشانی مرا تسکین می دهد
و چشمان مرا اسیر می کند- من هیچ قدرتی ندارم
اگر چه او رفته تا سایبان نی را ترک کند.

(او بر می گردد)
افسوس!!! این تاخیر در آن زمان که معشوقم را یافتم، اشتباه بود.
اما حالا

اگر او فقط رخصت یک ملاقات دیگر را به من بدهد
تالل نمی کنم. چرا که خوشبختی به سرعت می گذرد.
این چنین قلب شکسته ی نابخرد ِ من نقشه می کشد
اما وقتی که او می آید، من نقش آدم بزدلی را بازی می کنم.

صدایی از پشت صحنه.

شاااه! آهااای
شعله ها یی از آن سو که خورشید غروب می کند،
به سوی آسمان زبانه می کشد
و (این آتش) در اطراف قربانی ها، پر فروغ تر می سوزد.
دیو های گوشت خوار، به سان غبار قرمز رنگی در اطراف پرسه می زنند
و به هیبت سایه های غول پیکری در آسمان در می آیند.

شاه ( گوش می هد. مصمم. )
ترسی به دل راه ندهید ای زاهدان. من اینجا هستم.

( خارج می شود.)

پایان پرده سوم


مترجم : Hoda  ::  پيوند



 

 
Enter your email address below to subscribe to DYDAR!


powered by Bloglet
 
 
You may use any part presented herein for non-commercial  purposes ONLY, 
on the condition  of giving  link to:         "http://www.geocities.com/iran_story/
To publish any part of the weblog in magazines, newspapers etc, is forbidden.
The Best view: 800*600 -  ie5      Designer: Mohammad       Powered by: Blogger